خبرگزاری مهر، گروه استانها- طیبه دولت آبادی: برای گرفتن داروهای مادرم راهی داروخانه شدم اما به دلیل قلم خوردگی در تاریخ، هیچ داروخانهای آن را نپذیرفت و از آنجایی که مطب دکتر با منزل ما فاصله زیادی داشت و همیشه هم شلوغ بود تصمیم گرفتم دفترچه را نزد پزشک دیگری ببرم تا دارو را دوباره بنویسد.
به دنبال مطب پزشکی بودم که خلوت باشد، انتهای محله آبادانی و مسکن کرمانشاه در میان شلوغی بازار تابلو قدیمی نظرم را جلب کرد، نزدیک که شدم چشمم به سر در مطب افتاد که نام «دکتر بهنام فقیهی» بر روی آن نقش بسته بود.
ساختمان قدیمی بود، از راهروی باریک آن عبور کردم سمت راست راهرو تابلوی دیگری روی سر در مطب نصب شده بود، روی این تابلو هم از رنگ و لعاب تابلوهای امروزی پزشکان خبری نبود.
داخل شدم، سالن حدوداً ۱۲ متری با میز قدیمی و صندلیهای پلاستیکی، بر خلاف تصورم مطب شلوغ بود، مردی حدوداً ۵۰ ساله پشت میز نشسته بود، سلام کردم، از زیر عینک نگاهی به من انداخت و جواب داد، دفترچه را روی میز گذاشتم و گفتم میخواهم دکتر این داروها رو برایم دوباره بنویسد گفت: قبلاً استفاده کردهاید گفتم بله، ویزیت را پرداخت کردم، گفت بنشین صدایت میکنم.
محیط سالن بسته و بدون تهویه بود با خودم گفتم بیرون میروم تا نوبتم برسد، که روی دیوار، کاغذی توجهم را جلب کرد.
«کلیه بیمارانی که به هر دلیل قادر به پرداخت حق ویزیت در این مطب نمیباشند به صورت رایگان ویزیت خواهند شد».
حس خیلی خوبی بود، خیلی وقت بود فکر میکردم مهربانی و مروت از بین مردم ما رخت بسته است ولی با دیدن این متن کمی دلگرم شدم.
به منشی مطب گفتم اجازه دارم از این متن عکس بگیرم، سرش را سریع بلند کرد گفت: کدام؟ اشاره کردم به کاغذ روی دیوار و گفتم خبرنگارم، کار خیلی قشنگیه.
لبخندی به چهره اش نشست سری به نشانه تأیید تکان داد، چند تا عکس از کاغذ روی دیوار انداختم مصر شدم حتماً دکتر را ببینم.
چند دقیقه بعد نوبتم شد در زدم داخل اتاق رفتم سرش پایین بود سلام کردم جواب داد، ولی سرش را بلند نکرد، دفترچه بیمه را روی میزش گذاشتم گفتم لطفاً این داروها را دوباره برایم بنویسید و دلیل نوشتن دارو را هم گفتم.
چهره خیلی آرامی داشت، دفترچه بیمه را برداشت و شروع کرد به نوشتن گفتم کاغذی که روی دیوار زدید کار خیلی قشنگیه، سرش را بلند کرد، گفتم با اجازه شما عکس گرفتم، چشمانش ریز شد متوجه شدم دلیل عکس گرفتنم را میخواهد بداند، بلافاصله گفتم: خبرنگارم. فوری گفت اشکالی نداره ولی اسمی از من نبرید.
همانطور که نگاهم میکرد، گفت: من این کار را برای رضای کس دیگری انجام میدهم، دلم شادتر شد از اینکه هنوز هم آدمهایی هستند که به خودنمایی فکر نمیکنند، حس خوبی پیدا کردم.
خبر را در فضای مجازی کار کردم یک هفته بعد بازهم گذرم به آنجا افتاد داخل شدم این بار، حس درونی ام دیدن یک ساختمان قدیمی نبود، تصور میکردم زیباترین مطبی است که تا کنون دیدهام، لامپ اتاقش خاموش بود از منشی پرسیدم دکتر نیست؟ گفت: امروز نمیاد.
دو روز بعد دوباره رفتم، میخواستم هر طور شده گزارشی بدون ذکر نام از او بگیرم باز هم نبود.
شماره مطب را از منشی گرفتم که دفعه بعد زنگ بزنم، اگر آمده بود به آنجا بروم، از مطب که بیرون آمدم دلم لرزید نکند کرونا گرفته باشه؟؟ به خودم نهیب زدم نه یکی ۲ روز دیگر زنگ میزنم شاید آمده باشد.
دیروز که خبرها را که چک میکردم با یک خبر تلخ دیگر مواجه شدم، «کرونا جان یکی دیگر از پزشکان کرمانشاهی را گرفت» عکس برایم آشنا بود، بهنام فقیهی پزشک کرمانشاهی، اشک امانم نداد!
دکتر «بهنام فقیهی» از بین ما رفت، ولی یاد و نام نیک او و تمامی شهدای مدافع سلامت، همواره در ذهنمان جای خواهد داشت؛ و خوبان هرگز نمی میرند…
منبع:مهر
اقتصادآینده نیوز منتظر دریافت اخبار و پیام های هموطنان عزیز می باشد.
دیدگاه